آزادی
(کاملا عقاید شخصیمه)مفهوم آزادی خیلی بزرگه.میشه هزاران تعریف رو براش نوشت. آزادی یعنی نداشتن وابستگی. و چون آزادی شادی میاره ،پس نبود وابستگی معنیش تنهایی نیست.پس چجوری میشه وابسته نبود ولی تنهاعم نبود؟
چطور میشه این مرز رو مدیریت کرد ؟منی که 19 سالمه ولی هنوز بلد نیستم وابسته نباشم ..پس آزادم نیستم . خیلیا هستن که دارن در کنارم زندگی میکنن و آزاد نیستن .
آزادی یعنی هیچی واسه از دست دادن نداشته باشی .اگه منظور از آزادی اینه ،پس یعنی همه ی آدما همیشه باید برای مرگ آماده باشن . و اگه اونجوری بود ما دیگه آدم نبودیم !!
پس آزادی چیه ؟ چطور میشه زندگی کرد ولی همزمان چیزی واسه از دست دادن نداشته باشی ؟
کی میتونم وابستگی به غم رو ول کنم برای شادی درحالی که شادی من تو همین غم تورو خوردن نهفته ست ؟ درحالیکه ذهنم از غم تو تغذیه میکنه؟
میگن من آزادم چون هنوز میتونم آرزوهای بزرگ بزرگ کنم . من کجام واقن؟ من شادم یا غمگین؟من وابسته ام یا آزاد؟
چطوریه که نقطه ی مقابل تعریف آزادی رو دارم ولی حس درونیم میگه آزادم ؟ من کجام ؟ ...من کجام ؟؟
کاش یکی به سوالام جواب بده . کاش تو بغل همونی که میخوامش آروم شم . کاش همون کسی که مانع آزادیم شده خودش بیاد بهم بگه من آزادم یا نه ؟ :)
من دیگه نمیخوام به آزادی فکر کنم ...