بیداری؟ جوابی نمیبینم . حتما بازم خوابش برده ولی یادش رفته نتو ببنده . 

چند وقت بود که این دلریزه ها کمتر شده بود. شاید چون  1084 روزه که  ندیدمش. اما دوباره همه چی یادم اومد .دلتنگی باز داره خفه م میکنه .

یادم اومد اون روز که اومد گفت :کدوم این لاکارو بزنم ؟ امشب عروسی دعوتیم . منم هول کردم . با خنده جمع کردم خودمو : اینا که هر دو قرمزن :)

تو چشمام نگاه کرد . فهمید حالم خوب نیس اما به رو خودش نیاورد : نه دیگه :) این ماته اون یکی براقه..

منم گفتم اون ماته رو بزنه . اون موقه ها حس و حال خودمم مات بود . هیچی شفاف نبود. میگفتن جوگیرشدی اما من میفهمیدم جوگیری نیست.میگفتن اقتضای سنته اما من میفهمیدم هیجانی نیس . فقط گناهم این بود که نمیدونستم چیه ... 

بعد از آخرین امتحان که بغلم کرد گفت نگران نباش سرآزمون نمونه همو باز میبینیم ..

سرنمونه بغلم کرد گفت سر تیزهوشان همو میبینیم . اما وقتی تیزهوشان تموم شد بغلم نکرد ... شاید چون نمیدونست باید بگه کی همو میبینیم . و از همون روز تا به الان ،، من آواره ام تا یبار دیگه ببینمش و  بغلش کنم تا بازم بگه کی .....