مامان راست میگه . من انقدر با یچیزی لج میکنم و حرف گوش نمیکنم تا بلخره تجربه بشه و  اون بلا سرم بیاد . 
میدونسم همه چی اشتباهه 
گفته بودم دیگه پاندای قبل نمیشم 
گفته بودم بعد اون با هیشکی جور نمیشم
گفته بودم به عشق اعتماد نمیکنم ...
مامان یه چیز دیگه رو هم همیشه میگه ،، چیز قشنگیه 
میگه هر چیزی که تو دنیا یدفه ای و یه شبه بوجود اومده حتما یه اشتباهی توشه. 
خونه ی یه شبه ، ماشین یه شبه ، کار یه شبه ، احساس یه شبه ...
باید همون وقتی که یه شبه فهمیدم دوسش دارم میدونستم ایراد داره .

البته که میدونستم ! لج کردم باز :) 

باید این وبلاگو حذف میکردم . ولی قرار شد بنویسم تا رشد کنم ...
شکلاتی وجود نداره ،،،پاندایی وجود نداره . پاندا له شده . درد داره و مرده . 
مجبور میشم از نو دوباره یه ستایش بسازم . 
چند بار باید خورد شم و از نو بسازمش ؟ 
چند بار دیگه قراره لج کنم ؟ 
چند بار دیگه قراره با چیزای اشتباه خوشحال بشم ؟ 
من کی قراره بجای پاندا و کوچولو و همه ی عنوانای دیگه ، خود ستایش باشم ؟ 
مثلا یه دوره ی طولانی از عمرمو اسمشو بذارم 《دورانی که ستایش بودم 》 ...
چقدر اسمم عجیبه وقتی تایپ میکنم ... نمیشناسم این آدمو ...
درد دارم . یه قسمتی از روحم زخم شده ؛ کتک خورده ،، لهیده شده :) 
سوای اون ، از دیشب تا حالا قفسه ی سینه مم سنگین شده . 
الان داره درد میگیره . نفس کشیدن سخته . 
دایی ام همین طوری سکته کرد ! 
اون روز همین علائمو داشت .
ولی من جوونم :) قرار نیست برم پیش دایی . احتمالا قراره بمونم اینجا و یه عالمه دردای دیگه رو هم تحمل کنم . 
من دیشب تا حالا گریه نکردم .... 
درد قفسه سینه م عربده هاییه که نکشیدم !
نمیدونم با چی آروم شم ...

اگه کسی پیدا بشه که از گذشته م بپرسه ،، باید بگم پاکم ؟؟

چطوری اینو بگم وقتی قلبم یه بار آلوده شده ؟؟..