این تغییرا ... این حال خوب ..
جایگزین کردن آهنگای شادتر ...
مدت ها بود اینطوری خوب نبودم . 
گفته بودم پاییز 402 قراره بترکونم ولی فک نمیکردم انقد :)

ببین واقعی میخندم ،، ببین حتی وقتی دیروز با مامان دعوام شد بازم ته دلم خوب بودم ! 
ببین شبا که ماه کامله از پنجره که آسمونو نگاه میکنم ، به جای بغض کردن لبخند میزنم :)

مث اینکه اینا همش بخاطر وجود یکی به اسم شکلاته ...


میدونم یکم حرمت و حیای بینمون از بین رفت . میدونم جوگیر شدم ،، [چقدم که بدش اومد ] 
اما درستش میکنم . 
هر چی بیشتر میگذره شکلات بیشتر با حسم همراه میشه . سعی میکنه همه ی لحظه هاشو بام شریک شه ؛ و تنها کسیه که نازمو میخره :)

چقد بعضی موقع ها یه نفر میتونه همه جوره کافی باشه ! 
هعی دوباره لطیف بازی ،،،اما نه  هجوم احساس ... :)

این بار مغزم داره با قلبم به توافق میرسه ! 

احتمال میدم زورش نمیرسه با این حس مقابله کنه ...