خود سرزنشگری :)
هنوز یک هفته نشده فهمید اشکال کار کجاست ...
این همون چیزیه که بخاطرش خیانت دیدم .
اونم میگفت هر چی میشه تو دنبال اینی ک هم خودتو اذیت کنی هم من ...

وقتی خیلی کوچیک بودم هر چی تو خونه گم میشد مینداختن تقصیر من .
حتی وقتی من تاحالا اون وسیله رو ندیده بودم . بهم حس گناه القا میکردن ....
وقتی کار بدی میکردم با بدترین ری اکشنی که میتونستم مواجه شم ، روبه رو میشدم.
وقتی احساساتمو میگفتم فقط یه چیز بود : مسخره ست !
من یه دروغگوی قهارم . یجوری نرم دروغ میگم که نتونی باور نکنی :) مجبور بودم ، چون دیگه نمیخواستم چیزیو بگم که بگن مسخره ست . میخواستم همونیو بگم که دوس دارن بشنون!


حتی یه مدت به درونگرایی رو آوردم . همه اینجوری بودن که : آخییی چه دخمل کوچولوی ساکتیییی...
ولی اون من نبودم :) پس بازم حس گناه میکردم ؛ و این چرخه ادامه داره ...

حالا دیگه وقتی میخوام خودم باشم خودمو سرزنش میکنم . این بار برای اینکه پاندا هی جلو آینه بهم میگه : نکنه داری خودتو بهش تحمیل میکنی ....
یا میگه : خاک تو سرت که انقد زود داری درگیرش میشی :)


اینا رو از خودم میشنوه همش میگه نکنه فک میکنی من لاشیم ؟ 😑
همه چی اذیت کننده ست ...