انگار بین دو تا دیوار لغزنده قرار گرفتم. دیوارا میان به سمتم و هی جامو تنگ تر میکنن . نفسم بالا نمیاد...

صدای قلبمو میشنوم . دلم میخواد بهش بگم خفه شو :) 
قلبم همیشه گند زده به کارام . جلوی آینه این سوال رو از پاندا خیلی میشنوم : بازم هجوم احساس ؟

من اینطوری صداش میکنم . احساسات من راجب آدما ناگهانی و هجومیه . مثل شبیخون دشمن توی نیمه شب . هیچ آژیری وجود نداره که خودمو برا اومدنشون آماده کنم :) 
مثلا یه دفعه قلبم با ضربانش میگه 《دورت بگردم 》...

سریع میگم "مزاحمت نباشم" تا این مکالمه رو قطع کنم . طاقت ندارم بعد اینهمه مدت بازم برای عادی ترین حرفا هم ، لگد زدن قلبمو به قفسه سینه م تحمل کنم ...

همه چی خوبه ، جدی هیچوقت تاحالا انقدر روتین نبودم ... فقط میدونی؟ هجوم احساسات :)

واقعا نمیدونم برای این اشک ها عنوان قوی بهم تعلق میگیره یا ضعیف . نگو که اشتباهه...