<خونمون به این خوشحالی نیاز داره >
این خونه خوشحال نیست ... تنها چیزی که میشنوم یه سکوت مرگباره .

دارم همه ی نوشته ها و وسایل روبه روی میزو برمیدارم . دکوراسیون اتاق باید عوض شه . میزو میذارم پشت پنجره تا جای  استتوسکوپ جلوش خالی نباشه .

پاندا پشت هم یه جمله رو تکرار میکنه : نکنه لیاقتشو نداری ، نکنه لیاقتشو نداری ، نکنه لیاقتشو نداری ، نکنه ....

بهش توجه نمیکنم . جلوی آینه اشکی نمیبینم ولی تاحالا شده از درون گریه کنی ؟ 
من لبخند دارم :)

گوشی زنگ میزنه : 
- چی شد ؟ 
- مبارکه 
- ایشالا هر چی خیره ...

مامان و بابا هر دو راضی ان . با یه لحن خشنود میگن خیلی خوبه ...
- من هنوز خیلی به قبولیت امیدوارم !

بوی خاک نم خورده میاد ...شاید هنوز بشه به آرزوها امیدوار بود .