پا به پای من میرفت پانسیون. روزی 12 ساعت تست زدن ...
همه ی اردو هارو شرکت میکرد .همه جوره تلاش میکرد. 
و باباش ،، ما شاهد بودیم چقدر سخت کار میکرد تا شهریه مدرسه ی غیرانتفاعی کوفتیشو به موقع بده . 
اون مدرسه ... واقعا جای کوثر نبود .


کوثر دختر رفیق فاب باباست. باباش دیروز میگفت کار شب و روزش  شده گریه . 
منم جاش بودم گریه میکردم . با این تراز حتی بعید میدونم مجاز به انتخاب رشته بشه.

نمیدونم چرا اینطور شد . عمیقا ناراحتم براش..
ولی یه چیزی بگم ؟ نباید جهشی میخوند ! خوندی که چی بشه آخه بچه ؟ 
متولد 86 و چه به کنکور ؟ ولی از یه طرفم خوشحالم چون اگه بخواد پشت بمونه فرصت داره.

 

جمعه رتبه ها میاد ... و حال کوثر بدتر میشه :/
کاش میتونستم یه کاری براش کنم . باباش ازم خواست حرف بزنیم ولی من چیزی برا گفتن ندارم :)

صدای تیک تیک ثانیه شمار ساعت تو ذهنم میپیچه ..
منتظرم .. منتظر رتبه ها ، منتظر جلسه ی انتخاب رشته ، منتظر اون روزی که کتاب تستا رو بدم بره. کتابخونه م خلوت شه تا پرش کنم از کتابای آناتومی و فیزیولوژی و علوم پایه ...
یا اون کتابایی که مدت هاست اسمشون تو لیسته و هنوز نوبتشون نرسیده بخونم .

ما خسته ایم واقن .
از 18 تیر 1401 که رسما بهمون گفتن دوازده تجربی ، داره این هی کش میاد :  403 روز !
فاکینگ کنکور جان ! بهت قول میدم وظیفه تو به نحو احسن انجام دادی ،،، ما حقیقتا پاره شدیم .

کاش  زودتر  بس کنی فقط :)