اوهوم . میدونم مسخره ست ولی حس میکنم سرنوشتم تو ی صندوقچه ایه که کلیدش دست پورعباسه .آره پورعباس همون رئیس سازمان سنجش:|

این ماجرا خیلی فراتر از تصوره . حتی دوستای مامان هر روز زنگ میزنن تا ببینن رتبه ی من چی شده . در واقع این ماجرا حال بهم زنه :) 

صدای مامان از تو پذیرایی به گوشم میرسه :

-آره شبنم جان ،گفتن تا آخر این هفته نتیجه ها میاد ..

 

امروز یاد اون دختر هم افتادم . همونی که اسمشو نمیدونستم ولی هرروز تو کتابخونه میدیدمش. یه روز متوجه شد نگاهش میکنم . لبخند عمیقی که به نگاهم پاسخ دادو فراموش نمیکنم . یبار چشمم خورد به لپتاپش و فهمیدم داره تست عربی میزنه . اون یه کنکوری انسانی بود .و من هیچوقت جرئت نکردم باهاش ارتباط برقرار کنم ...

فکرای پراکنده ای که میان و میرن . دیشب هر دوساعت از خواب میپریدم و بحثمونو مرور میکردم . شاید واقعا خسته شده ازم . همون چیزی که همیشه ترسشو دارم . 

-  ناراحت نشو ازم . خواهش میکنم نزن به برق .  الان موقعیت مناسبی واسه قهر و ناز کردن نیست . 

مگه میخواستم ناز کنم ؟ نمیدونم .برا صدمین بار وسط حرفام خوابش برد. 

بهم میگن《 از اون برات رفیق در نمیاد !》. یعنی بعد 6 سال همه ی گریه هامو یه شبه فراموش کنم؟

یکی بیاد این مغز از هم پاشیده رو جمع کنه ...