ندارمت ولی گریه میکنم برات
دیشب دوباره اون کابوس تکراری رو دیدم. اولین بار که برای مامان تعریفش کردم بهم خندید. و امروز، اصلا توجهی نکرد .
مثل همیشه وقتی بیدار شدم دیدم فقط تو خواب نبوده که گریه میکردم : چشمام خیسه ، عرق کردم و ضربان قلبم رو صده .
آره شاید خنده داره .کسی که بچه ی بزرگ خانواده ست نمیتونه برادر بزرگ داشته باشه. خنده دار تر اینه که حتی برادر ندارم اصلا ! پس اون پسر کیه ؟ هر چنوقت یبار برادر بزرگم تو خوابم میمیره و من زجه میزنم چون قلبم میخواد کنده شه:)
دیشب قیافه ش واضح تر از همیشه بود. مطمئنم نمیشناسمش .تنها احتمالی که وجود داره اینه که تو خیابون از کنارش گذشته باشم و مغزم تو ناخودآگاهش اونو برادر بزرگترم ثبت کرده :/
ببین میدونم بین اینهمه دغدغه و روزمرگی و غیره اینا چیزای کوچیکیه و نباید درگیرش شم. اما این بار فرق میکنه ...
من دیدمش ،،تو آغوش گرفتمش ، با تموم وجود دوسش داشتم و از اون حادثه عمیقا میسوختم !
با همه ی اینا بعد از اینهمه خوابشو دیدن و فریاد زدن اسمش ، هر بار تو بیداری یادم نمیاد اسمش چیه.
به چیزای ماورایی و مختلفی فکر میکنم . اینکه ممکنه تو دنیای موازی اون واقعا برادرم باشه .
اینکه تمام اضطرابا و تنش هام ممکنه به شکل اون کابوس دراومده باشه و این فقط یه چیز عادیه. اینکه رابطه مون تو خواب شبیه رابطه م با داییه.
اینکه چرا شبیه هیچکس نیست ، نه من نه بابا نه حتی دایی یا هر مرد و زن آشنایی...
اینکه اون خواب چیو میخواد بهم بگه .
در هر صورت این کابوس نزدیک یکساله هر چنوقت یبار تکرار میشه و هر بار از دفعه ی قبل واضح تر.
بلخره یه روز کشف میکنم تو کی هستی ، چی ازم میخوای و واقعا چه نسبتی باهام داری ... بهت قول میدم برادر قلابی !