panda

about me

جواهر

1402/11/08 | 16:37 | panda

اوضاع فقط ظاهرش خوبه . از درون که نگاه کنی میبینی انگار هنوز خیلی چیزا سرجاش نیست .

من یه تخته سنگم . بزرگ و سنگین . افتادم وسط یه جاده ی پر رفت و آمد .
هر کسی که به من میرسه متوقف میشه . از ماشینش پیاده میشه و میاد سمتم . اون اولا میترسیدم وقتی آدما نزدیکم میشدن ؛ ولی الان عادی شده . 
میگن چه سنگ قشنگی ! چه رنگی داره ..
حتی بعضیا راجب هویتم اظهار نظر میکنن . بعضیا میگن من باید یه سنگ گرون قیمت باشم که توی جواهری ها به فروش برسم . 
بعضیا میگن من مجسمه ی خوبی میشدم . بعضیا میگن باید نمای یه ساختمون میشدم . 
و نه فقط برای تزئین  ، بلکه من میتونستم خیلی کاربردی تر هم باشم .

من گاهی از حرفاشون خوشم میاد ، ولی اکثرن عصبانیم میکنن . 
بعد ، همون آدما منو یکم کنار تر میکشن و دوباره میرن سوار ماشینشون میشن . 
و با لاستیک ماشینشون از روم رد میشن و هربار کثیف ترم میکنن . 
هر چی آدمای بیشتری ازم تعریف میکنن و منو میکشن کنارتر ، من به حاشیه جاده نزدیکتر میشم . 
حتی یبار نزدیک بود بیفتم ته دره . اما خب همونجا موندم .

سنگ های دیگه ای هم کنارمن . ولی اونا به اندازه من نمیتونن خوش آب و رنگ باشن . نمیتونن نمای یه ساختمون بزرگ و مهم باشن . نمیتونن یه مجسمه ی بزرگ و زیبا باشن . نمیتونن کاربردی باشن ...
سنگ هایی که اطراف منن همشون کوچیکن . همشون با کوچیکترین فشار ، تبدیل به خاک میشن .
اونا فکرشون نمیرسه بخوان کاری کنن . فکر میکنن همیشه همینطوری باید یه سنگ کوچیک باقی بمونن . زودتر از اونچه ک فکرشو کنی له میشن .

من نمیخوام کنار این سنگا باشم . من نمیخوام تو حاشیه ی جاده باشم . 
نمیخوام یه روز از گرد و خاک کامیونی که رد میشه ، پرت شم ته دره ...
نمیخوام تا آخر عمر همینجا باقی بمونم ..

این دفعه تصمیم گرفتم سوار ماشینی که قراره از روم رد شه بشم ! 
دیگه نمیذارم از این کثیف ترم کنن. دیگه نمیذارم اظهار نظر کنن . اگه استعداد اینو دارم که سنگ مهمی باشم ، 
اگه باید تو جواهر فروشی باشم ،، پس اینجا چیکار میکنم ؟ ..
من باید با یکی از این ماشینا ، این جاده رو طی کنم ...
من باید برم ...
 

بهونه

1402/11/05 | 07:48 | panda


من بدون نوشتن خفه میشم .
مدت هاست سبک زندگیم عوض شده . آخرین پست وبلاگ برای توعه 
آخرین شعر دفترم برای توعه 
آخرین خوشحالی عمیقم کنار تو بود 
و آخرین کسی که واقعا در قلبم جا گرفت تو بودی:) 
بعد از تو با خیلیا حرف میزدم . با خیلیا ارتباط گرفتم . خیلی از اولین هامو تجربه کردم ! 
کدوم اولین؟ 
مثلا مث دیدن گریه ی بابام :) 
مثل پناه گرفتن تو آغوشی که برای من نبود .
همه ی اولین های خوبی که باید با تو تجربه میکردمو با اجبار با آدمای دیگه ای تجربه کردم . 
تو از اولشم دروغ میگفتی 
چون من همیشگی نبودم . ولی نتونستم حتی بخاطر اونهمه دروغ شاخدار ازت دلخور شم . 
میدونی؟ 
عشق واقعا مسخره ست . 
من چنوقته از آدما کناره گیری میکنم . آدما منو بیشتر تو لجن فرو میبرن ..
یادته پرسیدی حالا میخوای چیکار کنی ؟ 
گفتم میرم که آینده مو بسازم ...
خب راستش منم بهت دروغ گفتم .
تازه الان دارم میرم ...
تازه حدود یه هفته ست که میخوای کمرنگ تر شی .
از اولشم قرار نبود ثابت شی :) 
ولی ببین ! یادت باشه من همه تلاشمو کردم . 
من 4 ساعت بهت التماس کردم . 
من بخاطرت تا اون سر دنیا اومدم . 
من برای فراموش کردنت تن به ارتباط با آدمایی رو دادم که قبلا حتی نگاهشونم نمیکردم . 
اونی که ارزش منو پایین میاورد تو بودی . اونی که خوب بودنامو ندید تو بودی . 
اونی که منو دائم مقایسه میکرد تو بودی ..


خیلی موقع ها آدمایی رو میبینم که نه اینکه شبیهت باشن ، ولی یه وجه اشتراکایی با تو دارن . 
ارتباطشون با خواهرشون مثل تو و زرا ست. یا 
شکل تو حرف میزنن .
حتی یکیو دیدم بهم میگفت کوچولو :) 
از یه طرف دلم میخواد از جا کنده شه . از یه طرف با خودم میگم لابد شکلات خیلی معمولی بوده و فقط من خاص میدیدمش ..
همونجور که تو النازو خاص میدیدی..


ولی کاش شبا ک گریه میکنم باز مث اونموقه ها میومدی ادامو درمیاوردی تا خندم بگیره . 
کاش بغلم میکردی 
کاش رز سفیدارو ازم میگرفتی 
کاش اون آهنگ لعنتی رو هیچوقت نمیفرستادی 
کاش آیندت مشخص بود 
کاش از اول یجور دیگه باهات برخورد میکردم و 
کاش هیچوقت الناز برنمیگشت ..

 

راستی الکی گفتم ! هیچکس نمیتونه شکل تو باشه و تو معمولی نبودی هیچوقت ...
 

تو که نمیبینی ولی ،، فقط خواستم بگم روزت مبارک :) ♡

 

 

panda panda